شاید کافیست مچاله شوی در ابر
و بوی زمستان بپیچد لای مویرگهای ریز پشت پلکهایت
شاید
کافیست رنگ کهربایی بافتهای پوسیدهی احساساتت
پوسته پوسته شوند
و شب
عین موریانههایی که هر صبح دچار سوء تغذیه میشوند
چوبهای سیاهرگهایت را بجوند و لذت ببری
شاید
عین شاشه
(1)های ماشها
- توی قوطی شیر خشک زنگ زدهای در بسته
تکثیر شوی توی خودت
و هی سوراخ شوی
و هی خالیتر و خالیتر و خالیتر
و آنگاه شاید- باز هم شاید
بوی آخرین رگل زنی را بگیری
که خوابهایش بوی عفونیترین زخم زمین را میدهد
و بوی عفونیترین مردهای که توی خودش دفن شده
و باز هم شاید
خود
یک تنفس مواج بازیگوش شود
که به جای اکسیژن؛ ترس
و به جای دی اکسید کربن؛ شماتت
دم و باز دم کند
آنگاه
- قطعا
باد
با سوراخهای ماشهای شاشه زدهات
نی لبکی خواهد ساخت
تا ابرها توی زمستانیترین پاییز زمین
به رقص آیند
و احساسات کپک زدهات را ببارند
و تو بالاخره
و بالاخره و بالاخره
تمام شوی
1.حشرهای که افت حبوبات است.