شعر
هرز می روم در لحظههایی که
دم نمیزنند
هرز میروم در تیک و تیکِ ثانیههای روزهای مبادا
تا روز
شیپور جنگیای باشد که مرا در خودش فوت میکند
بی کلاهخود
بی زرهی که گرمم کند
میدوم
و شمشیرهایی که یادشان نیست باید برنده باشند
زمینام را شخم میزنند
من این جنگ را کی باختهام،
که نادر شاه را خواب میبینم
و چنگیز را که
توی نینیِ چشمهایم
سبیلهایشان را میتراشند؟
+ نوشته شده در ۱۳۹۲/۰۵/۱۰ ساعت ۱ ب.ظ توسط الاهه
|