به یاد دوست عزیزم که تازگی ها خیلی به یادش هستم

این شعر از اونه .خسرو شاهی هر جا هستی خوش باشی

                        

 

کاش می دانستیم

پشت در یا چه گذشت

بر دل پنجره ها

و چه کس فاتحه را می خواند

بر مزار گل یاس

کاش می دانستیم

که ملال اباد

شهر دوری که همه

صبح و شب از سر کویش گذرند

شهر ویران غریبی در باد

شهر اموات کجاست

کاش میدانستیم

تکه های پر تقدیر کجاست

کاش میدانستیم

چه کسی کاتب این منوال است

و کجا عاطفه را می سازند

***

صبح، شبنم می گفت

"عاطفه لای همه ریحانهاست

صبح با بانگ من از خواب به پا می خیزد "

***

و چه کس عاطفه را می سازد؟

چه سوالی است غریب

حلش از جنس معمایی سخت

یک جوان شهری

فوق لیسانسه خرد

با ابهت میگفت

"جنس مصنوعی ان احساس است

و حراج است به بازار فروش

واژه اش

ارم مزین شده ی جلد کتابی بی رنگ

جمله اش خط زده ایست

بین اسطوره ی جاوید قرون

فیلم ان را همه جا میسازند"

 

او که باور دارد

عاطفه خانه ی احساسی بود

که همان اول بار

قابیل ....(!)

با خاک

روی ان را پوشاند

خاک بی مقدار است

عاطفه مدفون شد

وای بر قاتل او .....