قل قل صدایم را
 از گود ترن چاه هستی
می‌شنوم

و کسی آن طرف‌تر موهایش را تیغ ماهی می‌بافد
من از نهایت شب حرف می‌زنم
از شب‌پره‌ها
 و کسی که
(حس می‌کنم)
 از آن‌سوی دیوارها... مرا صدا می‌زند
چراغ‌ها را خاموش می‌کنم
و پرده  را می‌کشم


 سال‌هاست
به همه ملخ های‌دنیا خو گرفته‌ام.
چای نمی‌خورم
موهایم را با کارد آشپزخانه می‌چینم
و دلم می‌خواهد به جای همه‌ی مورچه‌های ماده‌ی دنیا
تخم بگذارم
من، ملکه زنبوری هستم که ماده‌های کندو را دوست ندارد
و نرها را گاز می‌گیرد
و شیره‌ی برگ‌های فیلکلوس را می‌مکد

آب می‌خواهم
و باد
و کمی دویدن
و
هر روز
راه که می‌روم
صدای رفتن آن‌ها را می‌شنوم
که کفش‌های پاشنه‌دارشان را محکم بر زمین می‌کوبند و دور می‌شوند
و من
اینجا
با مارمولکی که درست در بالاترین نقطه ی خانه زندگی می‌کند
تنهایم
 غذایش می‌دهم
تا از جایش تکان نخورد
و هر روز می ترسم
که دیگر
قل قل صدایم را
 از گود ترن چاه هستی
نشنود