خانه ای روی آب
خوشحالی. زمین را روی انگشت اشاره دست چپت میچرخانی. یا حداقل این چنین دوست داری. حس میکنی قرار است همهچیز، همانی شود که میخواهی. حست را گلوله میکنی و با منجنیق زبانت پرت میکنی سمت اطرافیان. هوا را چای میکنی و با پولکی ِ عشق مینوشی.
اما........
مرده شور طعمش را ببرند. عجیب تلخ است.
زمین از روی انگشت ِ اشاره دست چپت پرت میشود پایین. احتمالن شکسته، شایدم ترک برداشته.
هیچ خوشحال نیستی. همه چیز دقیقا همان چیزی شد که نمی خواستی. از خودت میپرسی :"راستی من این وسط چه کارهام ؟"
------------------------------------------------------
بعد نوشت(۲۰/۱/۸۸)
جواب سوالم را پیدا کردم : همه کاره
+ نوشته شده در ۱۳۸۸/۰۱/۱۷ ساعت ۹ ب.ظ توسط الاهه
|