چند ماه پیش با دوستی در زمینهی اینکه چه کسی انتخاب کنندهی اصلی است، بحث میکردیم. دوستم که ید طولایی در زمینهی اندیشه و فلسفه دارد میگفت:" در مسائلی که زن ومردی درگیرش هستند و در رابطه با روابط این دو جنس نا همگون است، این زن است که انتخاب کننده است و نه مرد." و برای مثال مسالهی خاستگاری را به میان کشید . اینکه مرد تنها وتنها یک پیشنهاد دهنده است و این زن است که انتخاب میکند.
در مواجهه اول، با اینکه چندان موافقش نبودم وحس میکردم چیزی آن وسط میلنگد، نتوانستم جوابی بدهم جز اینکه همین که مرد به خواستگاری یک زن میرود، نشان ازعدم توانایی زن در انتخاب است و در واقع او باید منتظر بماند تا انتخاب شود و بعد از انتخاب است که انتخاب کننده میشود. با وجود اینکه جواب قانع کننده ای بود ولی باز چیزی آن وسط لنگ میزد.
بعد از آن روز تا تقی به توقی میخورد و صدایش کمکی شبیه موسیقی متن آن بحث میشد، این موضوع باب ِفکر کردن را برایم باز میکرد .
اولین بار مساله جبر مرا یاد این موضوع انداخت. اینکه انتخابکنندهی اصلی هیچکدام نیستند. و در واقع هر دو انتخاب شوندهاند تا کننده.
خب این برداشت کمی مرا آزار میداد. اینکه ما هیچکاره ایم، واقعن آزاردهنده است. باید مفری باشد که با این فلسفه دست به گریبان نشویم .
این داستان ماند تا قصهی پست قبلی نسرین ، بالانس .
این اندیشه من اپیزود به اپیزود پیش رفته و همچنان میرود.
براستی که همه به هم وصلایم. ارتباط دو موضوع ِ اینکه کسی تو را انتخاب کند با اینکه تو چگونه رفتاری در مواجهه با کسی داری، چیزی است شبیه معادلات تعادلی شیمی. دو طرف معادله همیشه باید متعادل باشند. یعنی این اتصالات وقتی منجر به صورت گرفتن یک فرایند میشوند که قادر به متعادل شدن باشد. اینکه انتخاب شوی یا انتخاب کنی دقیقن قصهی رفتارهای ماست که چه اثر گذاری روی دیگری دارد. ما در انتخاب خود از قانون بالانس پیروی می کنیم. قانون طبیعت درهمه چیز یکسان است.
به نظر تا این اپیزود، انتخاب کننده و انتخاب شونده ی صرفی وجود ندارد.
جدا نوشت :خب دلم میخواست، دقیقن همان بیستم آبان تولد دوست خوبم خانم سالاری را تبریک بگویم ولی شرایط همیشه جور نیست . به دلایل فنی نتوانستم به شبکه دسترسی پیدا کنم واین شد که چند روز دیرتر تولدش را تبریک میگویم. شرمنده نسرین جان. میدانم سبیل نداری ولی لطف کن یک همزاد پنداری با یک آقای سبیلو داشته باش تا این قضیه را زیر سبیلی رد کنی.